پروردگارا در این ماه مبارک
به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند
لبخند زنم بر کسانیکه تبسمی بر من نکردند
محبت کنم به کسانیکه بر من محبتی نکردند
عشق ورزم به کسانیکه عاشقم نیستند
آرش کیف مدرسه را با عجله به گوشه ای پرتاب کرد و
بی درنگ به سمت قلک کوچکی که رو ی تاقچه بود رفت...
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد...
پول های خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود،
در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد...
وارد مغازه شد و با ذوق گفت: ببخشید آقا یه کمربند می خواستم،
آخه... آخه فردا تولد پدرمه...
مغازه دار گفت: به به مبارک باشه... چه جوری باشه؟
چرم یا معمولی؟ مشکی یا قهوه ای...
پسرک لحظه ای فکر کرد و گفت: فرقی نداره...
فقط دردش کم باشه...
چقدر باید سنگدل و بی عاطفه باشی تا بتونی بچه خودت رو پاره تنتو کتک بزنی